شاهنامه فردوسی ، نه تنها از دیدگاه داستان پردازی و سبک و سیاق ادبی و هنری آن ، بلکه از جنبه های معنوی و حکمت هایی که در آن نهفته است ، قابل توجه و تعمق است . گذشته از اینکه فردوسی به وسیله شاهنامه سعی داشته ، زبان فارسی را به صورتی خالص بنمایاند که از این جهت نیز کاری شایسته و درخور تقدیر است .
سلام دوستان مث اینکه امشب شب چله است و شب شاهنامه خوانی بدون هیچ حرکتی پس خودم نابلد : هر اسبی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بر افشاردی دست خویش
زنیروی او پشت کردی به خم
نهادی به روی زمین بر شکم
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
یکی کره از پس به بالای او
سرین برش هم به پهنای او
همی رخش خوانیم و بور ابرش ست
به رنگ اتشی و به خوی اتش ست
چو رستم بدان مادیان بنگرید
مران کره ی پیلتن را بدید
ز چوپان بپرسید کین اژدها
به چندست و این را که داند بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مرین را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست
ادامه: اگر سُهراب،اگر رستم،اگر اسفندیارِ یَل به هیجا و هجوم هریکیشان صحنهآرایی پناه آرند سوی تو،
همه،در تنگناییها تویی سیمرغِ فرزانه که در هرجایْ ملجایی،
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند توشان، در کالبد جانی که سُتواری و برجایی ز بهرِ خیزشِ میهن جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی اگر جاویدی ایران،به گیتی در،معماییست مرا بگذار تا گویم که رمزِ این معمایی:
اگر خوزی،اگر رازی،اگر آتورْپاتانیم تویی آن کیمیای جان که در ترکیبِ اجزایی طخاستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهی مایی
تو گویی قصّه بهرِ کودکِ کُرد و بلوچ و لُر، گر از کاووس میگویی، ور از سهراب فرمایی
خرَد آموز و مِهر آمیز و داد آیین و دین پرور هُشیوار و خِرَدمردی! به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر گزند از باد و باران نداری کوهِ خارایی،
اگر در غارتِ غُزها و گر در فتنهی تاتار، و گر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی، هماره از تو گرم و روشنیم،ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی حکیمان گفتهاند:
«آنجا که زیباییست بِشْکوهیست» چو دانستم تو را،بِشْکوهی که زیبایی چو از دانایی و داد وخِرَد،دادِ سخن دادی
مرنج ار در چنین عهدی،فراموشِ به عمدایی ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنرسنجانِ فرداها که تو فردی و فردایی بزرگا! بِخرَدا! رادا!
به دانایی که میشاید اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی...
جاودان خرد برای فردوسی
از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
بزرگا! جاودان مردا! هُشیواری و دانایی نه دیروزی که امروزی ،نه امروزی که فردایی همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
چو زینجا بنگرم،زانسوی دَهقرنت همیبینم که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی؛
به گردت شاعرانْ انبوه و هریک قُلهیی بِشْکوه، تو اما درمیان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره به ژرفاژرفِ اندیشه، بهزیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان که در منظومهی ایران،تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْ شاعران خواندم مدیحِ مستی و دیدم خرد مستی کند آنجا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامهی کارِ هنرها دانش و داد است تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه زیباییِ لفظ است در معنی تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونهی ابر و گهی در گونهی باران، همه از تو به تو پویند چو باران
که دریایی چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان، بهسان تُندَر و تنّین همه تن بانگ و هرّایی،
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها همه جان،چون نسیم،آرامشی و بَرْیشم آوایی بدان روشنروان،قانونِ اشراقی
که در حکمت شفای پورسینایی و نورِ طور سینایی!
پناهِ رستم و سیمرغ و اِفریدون و کیخسرو دلیری،بِخرَدی،رادی،توانایی و دانایی
یک مسئله ثابت شده ارتباط ضریب هوشی ورفتار اجتماعی ملیت ها با زبان آنهاست
مردم ژاپنی تبار که به زبانهای دیگر تکلم میکنند از توان و سخت کوشی ژاپنی زبانان برخوردار نیستند
زبان مثل یک سیستم عمل کامپیوتر است که سلولهای پردازشگرمغز را ورزش میدهد
زبانهای دارای ریشه سلتی ماندارین وآلتایی وبانتویی به علت سطحی بودن سیستم عامل خوبی برای مغز نیستند
زبان سامی ها که اصلا بیشتر شبیه یک یک سری فرمول ریاضی است
زبان فارسی یکی از دلایل تیزهوشی ایرانیان است که آنرا مدیون فردوسی هستیم
الان همه فهمیدند که ضریب هوشی تو بسیار پایینه!!!!!!! بی سواد! پارسی، زبان ایرانی هاست، ایران یعنی سرزمین آریاییان! یعنی ما آریایی هستیم نه سامی!!!!! سامی نژاد عرب ها و یهودهاست!
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شاهنامه به نثر : بیگزند از باد و باران
دیدگاه شما به علت نگارش فینگلیش حذف گردید.
[edit=گیلدخت]1393/02/06[/edit]
هر اسبی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بر افشاردی دست خویش
زنیروی او پشت کردی به خم
نهادی به روی زمین بر شکم
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
یکی کره از پس به بالای او
سرین برش هم به پهنای او
همی رخش خوانیم و بور ابرش ست
به رنگ اتشی و به خوی اتش ست
چو رستم بدان مادیان بنگرید
مران کره ی پیلتن را بدید
ز چوپان بپرسید کین اژدها
به چندست و این را که داند بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مرین را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست
یلدا بر شما خوش خرم شاد مبارک و.................
اگر سُهراب،اگر رستم،اگر اسفندیارِ یَل به هیجا و هجوم هریکیشان صحنهآرایی پناه آرند سوی تو،
همه،در تنگناییها تویی سیمرغِ فرزانه که در هرجایْ ملجایی،
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند توشان، در کالبد جانی که سُتواری و برجایی ز بهرِ خیزشِ میهن جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی اگر جاویدی ایران،به گیتی در،معماییست مرا بگذار تا گویم که رمزِ این معمایی:
اگر خوزی،اگر رازی،اگر آتورْپاتانیم تویی آن کیمیای جان که در ترکیبِ اجزایی طخاستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهی مایی
تو گویی قصّه بهرِ کودکِ کُرد و بلوچ و لُر، گر از کاووس میگویی، ور از سهراب فرمایی
خرَد آموز و مِهر آمیز و داد آیین و دین پرور هُشیوار و خِرَدمردی! به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر گزند از باد و باران نداری کوهِ خارایی،
اگر در غارتِ غُزها و گر در فتنهی تاتار، و گر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی، هماره از تو گرم و روشنیم،ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی حکیمان گفتهاند:
«آنجا که زیباییست بِشْکوهیست» چو دانستم تو را،بِشْکوهی که زیبایی چو از دانایی و داد وخِرَد،دادِ سخن دادی
مرنج ار در چنین عهدی،فراموشِ به عمدایی ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنرسنجانِ فرداها که تو فردی و فردایی بزرگا! بِخرَدا! رادا!
به دانایی که میشاید اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی...
از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
بزرگا! جاودان مردا! هُشیواری و دانایی نه دیروزی که امروزی ،نه امروزی که فردایی همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
چو زینجا بنگرم،زانسوی دَهقرنت همیبینم که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی؛
به گردت شاعرانْ انبوه و هریک قُلهیی بِشْکوه، تو اما درمیان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره به ژرفاژرفِ اندیشه، بهزیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان که در منظومهی ایران،تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْ شاعران خواندم مدیحِ مستی و دیدم خرد مستی کند آنجا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامهی کارِ هنرها دانش و داد است تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه زیباییِ لفظ است در معنی تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونهی ابر و گهی در گونهی باران، همه از تو به تو پویند چو باران
که دریایی چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان، بهسان تُندَر و تنّین همه تن بانگ و هرّایی،
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها همه جان،چون نسیم،آرامشی و بَرْیشم آوایی بدان روشنروان،قانونِ اشراقی
که در حکمت شفای پورسینایی و نورِ طور سینایی!
پناهِ رستم و سیمرغ و اِفریدون و کیخسرو دلیری،بِخرَدی،رادی،توانایی و دانایی
الان همه فهمیدند که ضریب هوشی تو بسیار پایینه!!!!!!! بی سواد! پارسی، زبان ایرانی هاست، ایران یعنی سرزمین آریاییان! یعنی ما آریایی هستیم نه سامی!!!!! سامی نژاد عرب ها و یهودهاست!